در ابتدا قرار هست که کمی فیلم Gone Girl رو اسپویل(بررسی) کنیم. بعد هم چند چیزی که به ذهنم رسیده رو خدمت دوستان عرض میکنم.
از شاخصترین فیلمهای جناب دیوید فینچر میتونیم به Se7en و Fight Club و The Game نام برد. و به احتمال خیلی قوی فیلم The Social Network بیشتر همه دیده شده، چون به صورت مستقیم مربوط به Facebook هست. و بهترین فیلم اخیر ایشون هم میتونم فیلم دختری با خالکوبی اژدها رو نام ببرم که از دیدنش بسیااااااااار لذت بردم و هنوز هم وقتی نگاه میکنم واقعا عالی هست.
از اینجا به بعد به شدت فیلم اسپول خواهد شد.
خوب از فیلم های قبلی که بگذریم میرسیم به Gone Girl یا همون «دختره از دست رفته» یا «دختر گمشده» و یا «دختره رفته». فیلمی که در نگاه اول یک فیلم عالی هست با بازیگرانی خوب و بازی قابل قبول. اما اگر چند دقیقه بعد از شُک آخر فیلم با خودمون فکر کنیم، میبینیم که اصلا هم فیلم خوبی نیست و بلکه افتضاحترین ساخته جناب فینچر هم به حساب میاد.
فیلم با این جملات شروع میشه
وقتی به همسرم فکر میکنم. همیشه به سرش فکر میکنم. شکافتن جمجمهی دوست داشتنیش رو تصور میکنم. خالی کردن مغزش و سعی برای رسید به جواب سوالات اساسی هر ازدواجی.
به چی فکر میکنی ؟ چه احساسی داری؟ ما چه بر سر هم آوردیم؟
داستان با گم شدن همسر نیک دان (با بازی بن افلک) شروع میشه و ما در طول فیلم با پالسهایی که دریافت میکنیم به نیک دان شک داریم، تا در دقیقه ۴۲ با برملا شدن موضوع معشوقه احتمال کشته شدن همسر قوت بیشتری میگیره. و وقتی در دقیقه ۵۶ با فریادهای همسایه و دوست همسرش میفهمیم که ایمی گمشده حامله بوده و این تقریبا پازل ما رو تکمیل میکنه. اما جناب فینچر با مهارت تمام با درگیر کردن احساسات خواهر برادر دو قولو تقریبا ما رو وادار میکنه که هنوز در شک خودمون باقی بمونیم.
اما در دقیقه 66 توطئهای برای بینندگان برملا میشه و مشخص میشه که همسر باهوش و زیبای نیک دان طی یک نقشه {مثلا} حساب شده، نسخه جناب نیک دان رو پیچیده و در حال رانندگی، داره مثلا آثار جرم رو که همون قلمهایی که برای نوشتن کتاب خاطرات هست رو مثل آلت قتل دور میریزه و نقشه خودش رو تعریف میکنه.
تقریبا تا دقیقه 135 فیلم ما در حال تماشای دست و پا زدن نیک دان برای تبرئه کردن خودش هستیم. تا اینکه بر اثر یک اتفاق همه پولهای ایمی دان (همسر) جلوی چشمش دزدیه میشه. و به اصطلاح توی دردسر میوفته.
ایمی برای این که از این مخمصه نجات پیدا کنه به دوست و معشوقه قدیمیش رجوع میکنه و با ساختن یک داستان قلابی از اون کمک میخواد. و این ایشون هم که یک پسر میلیونره و هنوز هم چشمش دنبال ایمی هست. پس با فراغ بال اون رو میپذیره و بهش پناه میده و به اصطلاح ما میگره زیر بال و پرش.
خط داستان محکوم شدن و فعالیتهای نیک دان و وکیلش تقریبا فقط برای منحرف کردن ما هست. اما در اون یکی قسمت ایمی وقتی به خودش میاد میفهمه که از چاله در اومده و توی چاه افتاده و اینبار اسیر دوست پسر قدیمی خودش هست. پس دوباره نقشه میکشه. یه نقشه خونین.
با دوربینهای مدار بستهای که در ویلای دوست پسرش هست صحنههایی رو میسازه و بعد یک تجاوز رو باز سازی میکنه و در آخر در یک حرکت حیرتانگیر گلوی دوست پسر خودش رو میبره. و مثلا این طوری وانمود میکنه که دوست پسر سابقش اون رو دزدیده و دز طی این مدت یک ماه گمشدن اون رو زندامی کرده و به اون تجاوز میکرده.
و با این داستان ساختی به آغوش نیک دان برمیگرده. و در کمال تعجب میبینیم که همه داستانش رو باور میکنن به غیر از چند نفر.
در اولین باری که فیلم رو میدیدم در آخر قیلم به خاطر شک وارد شده تقریبا اجازه سوال کردن برام پیش نیومد. گرچه در فیلم بارزسی که قبلا پرونده دستش بود به چند نکته اشاره میکنه. اما ما سرسری از اونها میگذزیم. همون طوری که مامورین پلیس خفن FBI از اونها میگذرن.
پایان فیلم به شدت مشکل داره و فقط شُک آخر فیلم هست که اجازه فکر کردن به ما نمیده. اگر برای بار دوم فیلم رو تماشا کنید کلی مشکلات توی خط داستان میبینید.
چند مشکل فیلم :
- ایمی که اینقدر مخ بود چرا توی آمریکا موند ؟ میتونست به یکی از کشورهای همسایه بره
- بعد از بازگشت ایمی اگر فقط یک آزمایش میکردن میفهمیدن که هیچ حاملگی در کار نبوده و هیچ بچهای سقط نشده
- وقتی دوربینهای مدار بسته رو چک کنن میتونن کلی ایمی ببین که راحت و آسوده داره برای خودش یورتمه میره.
- و سوالی که در خود فیلم مطرح شد. اگر دستهاش تمام مدت بسته بود تیغ رو از کجا آورده
- اگر دستهاش در اون قسمت که مشغول ادآ در آوردن جلوی دوربین باز بود چرا تلفنی خبر نداده یا شیشهها رو نشکسته فرار کنه. شیشهها که زد گلوله نبودن.
و کلی سوال از این دست. من جای روابط عمومی FBI بودم از دیوید فینچر شکایت میکردم که توی فیلم FBI رو یک عده احمق مبهوت جلوه دادن.
اما بعد از همه اینها، عکس العمل چند نفر از دوستان هست توی توییتر نظر من رو به خودش جلب کرد. مثلا دوستی نوشت :
من دیگه عمرا بعد از دیدن این فیلم ازدواج کنم
من خودم آدمی هستم که دنیای فانتزی و تخیلی رو خیلی دوست دارم و از فیلمها هم گه گاهی تاثیر میگیرم. اما قرار نیست فیلمها مسیر زندگی ما رو عوض کنن. فیلمها قرار کمی ما رو سرگرم کنن و در بعضی موارد کمی به فکر فرو ببرن.
پ.ن : فکر کنم اولین و آخرین نقد فیلمی باشه که مینویسم. خیلی سخت بود
سلام پیام جان
به شدت با این جملت مخالفم: قرار نیست فیلمها مسیر زندگی ما رو عوض کنن!
why so serious ?
نقد خوبی بود ، به نظرم ادامه بده ، واسم جالب بود.
نقد این فیلم رو ؟ یا کلا نقد نوشتن رو ؟
من از اینجا به بعد که گفتی «از اینجا به بعد به شدت فیلم اسپول خواهد شد.» رو نخوندم و این کامنت صرفا جهت عرض ارادته 🙂
نقد خوبی نوشتی، من دوباره فیلم رو ندیدم. چون حس بدی بهم دست داد. با این حال مشکل شمارهی ۳ خیلی به نظرم تابلو بود :))